زاگاه- «تو قبلا خیلی خوشگل بودی، چقدر وزن اضافه کردی، چه اتفاقی افتاده؟»
من دارم بزرگ میشوم.
به یاد دارم وقتی سینه هایم داشت بزرگ میشد، معذب بودم. باسنم داشت پهنتر میشد و خیلی دردناک بود. یادم میآید نیمهشب در حمام به خاطرش گریه میکردم. همه جای بدنم داشت مو در میآورد. مردم به خصوص پسرها توی کلاس به این تغییرات توجه میکردند، حتی یکی از آنها به شوخی به من گفت که بهتر است شیو کنم! چون ابروهایم خیلی کلفت و پرپشت بود. رفتم خانه و ابروهایم را برداشتم. البته کمی بیش از حد!
پریود من در سن ۱۴ سالگی خیلی ناجور و نامنظم بود. وزنم زیاد و موهای بدنم ضخیمتر میشد. دکتر بعد از مشاهده کیست در تخمدانهایم، برایم سندرم تخمدان پلیکیستیکPCOS تشخیص داد.
طبق تعریف سایت www.healthline.com، پیسیاواس به عنوان شرایطی که بر میزان هورمونهای زنانه تاثیر میگذارد، شناخته میشود. زنان مبتلا به PCOS بیش از حد نرمال هورمونهای مردانه تولید میکنند. این عدم تعادل هورمونی باعث میشود که قاعدگی آنها نامرتب باشد و حامله شدن برای آنها سخت شود. PCOS همچنین باعث رشد موها در صورت، بدن و ریزش موی سر میشود و میتواند در مشکلات سلامتی طولانیمدت مانند دیابت و بیماریهای قلبی هم نقش داشته باشد. قرصهای کنترل بارداری و داروهای دیابت میتوانند به رفع عدم تعادل هورمون و بهبود علائم کمک کنند.
لحظهای که دکتر در مورد این شرایط به من گفت، ذهنم به شبهایی برگشت که تا دیروقت بیدار میماندم و دنبال علائمام در گوگل میگشتم. PCOS همیشه اولین چیزی بود که در گوگل بالا میآمد، بنابراین دربارهاش میدانستم. دکتر برایم قرصهای جلوگیری از بارداری تجویز کرد، گفت که مراقب وزنم باشم و همچنین چند دارو که میتوانست رشد موها و هورمونهای مردانه را کنترل کند، برایم نوشت. در راه خانه، گریه کردم. مادرم گفت چیزی نیست قرصها را میخوری و به خورد و خوراکت هم دقت میکنیم. اما اشکهایم متوقف نشد.
آن قرصها حداقل شبها احوالاتم را بهم میریخت، صدای نجوا و ناله میشنیدم. گریه میکردم، بارها و بارها دعا میکردم اما متوقف نمیشد. به مدت حدودا دو هفته به تختخواب مادرم میرفتم و آنجا میخوابیدم. به مادرم میچسبیدم و امیدوار بودم که این صداها و زمزمهها متوقف شوند. نمیشدند. خدا نکند که کسی در طول روز چراغها را خاموش میکرد. وقتی متوجه شدم قرصهایی که برای کنترل رشد موها و هورمونهای مردانه مصرف میکنم دلیل این توهمات است، خوردن آنها را متوقف کردم.
در پانزدهسالگی مادرم متوجه شد که وزن من خیلی زیاد شده است. من رسما در چاقترین حالت خودم بودم. او مرا پیش دکتر دیگری برد. دکتر قرصهایی تجویز کرد که به مقاومت انسولینی کمک کند و به من گفت که باید سریعا وزنم را کم کنم وگرنه علائم پیسیاواس شدیدتر خواهند شد.
من قرصها را مصرف میکردم و کمی هم وزن از دست دادم، اما همچنان چاق محسوب میشدم. من ظاهرم را دوست داشتم. چاق بودم اما بدنم و انحناهایش را دوست داشتم. اعتماد به نفس داشتم و خوشحال بودم. فکر میکردم که خیلی هم جذاب و سکسی هستم. اما داروهای انسولینی همراه با قرصهای جلوگیری از بارداری که از دکتر دیگری گرفته بودم، با هورمونهای من بازی میکرد. از نظر روحی آشفته بودم و نمیتوانستم درست فکر کنم. مدام حالت تهوع و سرگیجه داشتم. دکتر دوز داروها را کم کرد اما من حتی از دوزی که دکتر تجویز کرده بود هم کمتر مصرف میکردم.
در طول سال بعد، تابستان را به ورزش کردن و سالم خوردن گذراندم. اما با وجود تلاشهای بسیار، وزن چندانی کم نکردم.
چندماه بعد سریع پیش رفت و من تقریبا هفدهساله بودم. ده روز به تولدم مانده بود که طوطیام جلوی چشمانم مرد. خیلی مریض بود و احتمالا از جایی ویروس گرفته بود. نمیتوانستم باور کنم و آسیب شدیدی دیدم. یک سال از آن روز گذشته و من هنوز نمیتوانم باور کنم که او رفته است. هر وقت بیدار میشوم چشمانم دنبالش میگردد، هرچند که میدانم قرار نیست دیگر او را ببینم. پس از مرگ او شدیدا وزن از دست دادم. برای رها کردن خشم و سرخوردگیام، شروع کردم به دویدن، کاهش وعدههای غذایی و اجتناب از حضور در اتاق نشیمن، جایی که او همیشه در آن حضور داشت. از جهان برای اینکه طوطی زیبای من را گرفته بود، خشمگین بودم، موجودی که بعد از سپری کردن یک روز مزخرف در مدرسه، چیزی به جز عشق و حمایت به من نمیداد. آرام آرام از طعم شکر بدم آمد و مصرف نمک را هم کم کردم.
در آن روزها هر زن یا دختری که به من برخورد میکرد، سوالش این بود:
«رژیم هستی؟»
«رژیمت چطوره؟»
«رازت چیه؟»
«یه چیزی بخور!»
«عادلانه نیست که تو لاغرتر از منی!»
«ببخشید، ولی تو نباید لاغرتر از من بشی!»
«نه واقعا، چی میخوری؟»
«الان خیلی قشنگتری نسبت به قبلا که .. خیلی .. چاق بودی!»
«چه موقعهایی اغلب میری ورزش؟»
من از این طرز برخورد که افراد در حین تعریف کردن یک لگد هم حوالهات میکنند، متنفرم. من رژیم نبودم. فقط احساس گرسنگی نمیکردم. وقتی گرسنه بودم، غذای سالم میخوردم و مراقب خودم بودم. هیچوقت به خودم گرسنگی ندادم. به جایش وعدههای غذایی بهتری نسبت به قبل داشتم. اما همه این را به عنوان تلاشی برای لاغرشدن میدیدند. از آن دسته آدمهای اطرافم که نسبت به من نگاه رقابتی داشتند، متنفر بودم. به من نگو که نباید ظاهرم بهتر از تو باشد، صرفا به این خاطر که کمبود اعتماد به نفس داری و نیاز داری که به دیگران احساس بَدی در مورد خودشان بدهی!
من خیلی تلاش کردم تا بدنم را بعد از دوره سوگواری حفظ کنم. اما علائم PCOS هر روز شدیدتر میشد. موهای زائد در جاهای بیشتری رشد میکرد. سیاهتر و ضخیمتر از همیشه شده بود و همیشه در دو طرف صورتم آکنه داشتم. پریودم سبک و سبکتر میشد تا اینکه در نهایت متوقف شد.
چند ماه بود که پریود نمیشدم. در دوران امتحانات نهایی پایه یازدهم به دکتر مراجعه کردم. او از اینکه من آنقدر وزن از دست داده بودم، خشنود به نظر میرسید و گفت که باید به این روند ادامه دهم و وزن بیشتری کم کنم. از آنجا که قصد داشتم در طی تابستان روی بدنم کار کنم، سرم را به علامت موافقت تکان دادم. به او گفتم که دیگر پریود نمیشوم، موهای زائد بدنم هر روز دارند ضخیمتر میشوند و همیشه در تخمدانهایم احساس درد میکنم. همچنین دائم نیاز داشتم که به دستشویی بروم، هر یک یا دوساعت یکبار در هفتماه گذشته. سونوگرافی کرد و من سریعا احساس ناراحتی کردم. با وجود اینکه قبلا چندبار سونوگرافی کرده بودم، بازهم دردناک بود. اما اینبار دردم بیشتر بود تا حدی که از او خواستم ادامه ندهد. دهانم را بسته نگه داشتم و با درد نشستم. من به اسکرین دستگاه نگاه میکردم و او نشان میداد یک کیست بزرگ(تقریبا به اندازه مثانهام) در تخمدان چپم دارم و دارد به آن فشار میآورد. این مساله توالت رفتن مکررم را یکجورهایی توضیح میداد.
دکتر به من قرصهای پیشگیری از بارداری برای پریود و همچنین داروهایی برای کیست داد. گفت از آنجایی که کیست بزرگی است ممکن است به دارو جواب ندهد و نیاز به جراحی باشد. ویزیت بعدی من سه هفته بعد دقیقا در روز آخرین امتحانم بود. فرجه مطالعه و روزهای امتحان را با درد و نگرانی از آنچه که ممکن بود رخ بدهد، گذراندم. روز امتحان نهایی با ناراحتی بیدار شدم، انگار باید تکههایم را به زور بهم میچسباندم. سر جلسه امتحان با درد نشسته و هر لحظه آماده بودم که بزنم زیر گریه. شب قبلش، نتوانستم خوب بخوابم و با خودم در کشاکش بودم که ایمیل بزنم و مساله را برای کوردینیتورم توضیح دهم یا نه، اما در نهایت به جلسه امتحان رفتم. سه هفته گذشته را در حالی گذرانده بودم که مرتب به خودم میگفتم خودت را جمع کن، هیچ بهانهای وجود ندارد، این امتحانات خیلی مهم هستند!
در ویزیت بعدی دکتر دوباره سونوگرافی کرد و گفت که کیست از بین رفته است و پریودم احتمالا دوباره شروع میشود. پیشتر هرگز فکر نکرده بودم که PCOS من ممکن است وخیمتر شود اما حدس می زنم که برای من خواب دیگری دیده بود! حالا فکر میکنم باید بقیه زندگیام را احتمالا با این ترس بگذرانم که دوباره این تجربه تکرار شود. هرچند که در طول چندسال گذشته و زندگی با PCOS چیزهایی هم یاد گرفتهام.
لعنت به انتظارات اجتماعی که به افراد احساس عدم امنیت میدهد و سبب میشود این احساس ناامنی را روی افرادی که اعتماد به نفس دارند، خالی کنند.
زمانی که وزنتان را از دست میدهید، خودبهخود احساس عزت نفس بیشتری پیدا نمیکنید. من هرچه لاغرتر میشدم، اعتماد به نفسم کمتر میشد. بنابراین لاغر بودن مساوی با اعتماد به نفس بالاتر و پذیرش بدن نیست.
نباید از صحبت کردن با پزشک درباره مشکل خود بترسید، حتی اگر جزئیاتی است که مهم به نظر نمیرسد، ممکن است بر تشخیص پزشک اثر بگذارد. مراقبت کردن از خود و وقت گذاشتن برای خود هیچ اشکالی ندارد. اینکه دیگران انجامش نمیدهند، به این معنی نیست که شما هم نباید انجام دهید. عدهای به اینکه شما برای خودتان وقت میگذارید و آنها نه، حسودی میکنند.
نویسنده: Y.H
منبع: