زاگاه- شاید اگر بچه داشتن و مادر بودن آنقدر فداکارانه و همراه با از خودگذشتگی تبلیغ نمیشد، اگر به ما گفته نشده بود که قرار است ذرهذره هویتی را که ساختهایم و دوست میداریم، از دست بدهیم و به آدم دیگری تبدیل شویم، تعداد بیشتری از ما بچه داشتیم.
چهارهفته بعد از زایمان، اولین رمان من «The windfall» در آمریکای شمالی وارد بازار شد. فرایند به دنیا آوردن یک کتاب، احساسی موازی با زایمان دارد. فرایندی طولانی و سخت همراه با بیخوابیهای شبانه. اما بیشترش هیجانانگیز و فوقالعاده بود. همه انتشار کتاب جدید من را جشن گرفتند، و هیچکس در مورد سالهایی که برای نوشتنش صرف شد حرفی نزد. هیچ نویسندهای به من در مورد آینده هشدار نداد.
به محض اینکه کتابم را منتشر کردم در حالی که بچهام را بغل کرده بودم، استرس اینکه کتاب آیندهام چگونه باشد را داشتم. خشمی آرام درونم موج میزد. به خاطر اینکه مادر شدن را انتخاب کرده بودم، نگران بودم و همهچیز داشت به من میگفت که چقدر این کار سخت است.
در هفتههای بعدی، با دوستانم که بهتازگی مادر شده بودند در حال قهوه خوردن، مجددا این هشدارها را مرور کردیم و با عصبانیتی احیاشده به خانه بازگشتم. به خشم پناه بردم چراکه به مادر بودنم رسمیت و به من اجازه میداد تا در روایت عمومی پیرامون مادری مدرن سهیم شوم. بنا بود که چنین حسی داشته باشم، چیزی که نسبت به آن به من هشدار داده شده بود. این احساسات در روز مادر به اوج خود رسید، وقتی دوستانم را میدیدم که عکسهایی از مادرانشان به اشتراک میگذاشتند (معمولا عکسهایی که در آن بهتر به نظر میرسیدند) و از فداکاریها، شجاعتها و از خودگذشتگی آنان تقدیر میکردند.
چرا مادر بودن انقدر شبیه فدا شدن به نظر میرسید وقتی من هرکاری را که میخواستم انجام میدادم، چرا روایت عامه و غالب تماما در مورد بدبختی و بیچارگی مادران بود؟ مادر بودن یا والد شدن یک انتخاب است، مانند ازدواج کردن، یا نوشتن یک کتاب یا انتخاب یک شهر برای زندگی، و مانند تمامی انتخابهای دیگر، به معنی چشمپوشی از انتخابهای دیگر است. بنابراین مشخص نیست چرا این انتخاب مترادف با فداکاری دانسته میشود.
این نقش نیاز به یکسری بازتعریفهای جدی دارد، پدر بودن به ندرت چنین همدردی مقدسگونهای را دریافت میکند. تعجبی ندارد که چطور بیشتر دوستان و زنان اطراف من انتخاب کردهاند که بچه نداشته باشند و وضعیت «بدون بچه» بودن را طوری قبول میکنند که انگار از یک نوع بیماری خلاص شدهاند. ما در حال حاضر مرخصی زایمان با حقوق نداریم، و مراقبت از کودک و خدمات بهداشتی پرهزینهاند، کمکهای دولتی محدودند و حال به یکدیگر میگوییم که مادر شدن به هرحال خیلی وحشتناک است؟
توصیف لذت مادر بودن دشوار است. به تصویر کشیدن آن به آسانی عکسهای اینستاگرامی نیست: زندگی با تعطیلات بیپایان، آسمان آبی، کوکتل و شیرینیهای محلی در خیابانهای سنگفرششده در سرزمینهای دور و… . بنابراین معمولا در نظرسنجیها یا حتی مکالمات معمولی نمایان نمیشود. شادیای نیست که به راحتی در شبکههای اجتماعی به اشتراک گذاشته شود. در رستوران وقتی دخترم، روی صندلی بلندش با آن دو تا و نصفی دندان کوچکش، صورتش را بالا میآورد، من به اطراف نگاه میکنم که ببینم آیا بقیه هم همانقدر متوجه و مجذوب او شدهاند؟ هیچکس به جز یک خانم مسن، توجهی نمیکند و من کمی اذیت میشوم، حتی باوجود اینکه خودم همواره بچههایی که اطرافم هستند را نادیده میگیرم. لذت و سرگرمی مادر بودن عمیقا شخصی، خیلی صمیمانه و خودخواهانه است. هیچ راهی نیست که آن را برای دنیا توضیح دهید، بهخصوص دنیای سخت فعلی شبکههای اجتماعی.
جنیفر سنیور، نویسنده «شادی بدون سرگرمی؛ پارادوکس والد مدرن» در مصاحبهای میگوید: «وقتی بچه شما میخندد یا چیزی میگوید که کاملا عجیب است، یا دقیق یا عاقلانه است، احساسی به شما دست میدهد که مانند خندیدن موقع تماشای یک فیلم خوب یا وقتگذرانی با یک دوست نیست. یک تجربهای کاملا متفاوت است.» یک دستهبندی کاملا مجزا است- چیزی که نمیتوانید با زندگیتان پیش از بچهدار شدن مقایسهاش کنید.
بلافاصله بعد از اینکه دخترم به دنیا آمد ما برای تعطیلات به خانه والدین من در نیویورک رفتیم. آنجا، در میان تپهها و درختها، دور از حواشی عمومی در مورد مادر شدن، متوجه شدم که دارم از وضعیت جدیدم لذت میبرم. بله مراقبت از بچه، حتی در تعطیلات هم کار سختی است، اما این وضعیت جدید من بود. یک شب درحالی که به سکوت بیرون گوش میدادم به خودم اعتراف کردم که از این وضعیت لذت می برم. (هرچند از طرفی متوجهام که این احساس لذت نشأت گرفته از امتیازاتی است که من به عنوان یک زن طبقه متوسط دارم.)
همان شب برای رمان آیندهام زمان تعیین کردم. همیشه بهانهای برای ننوشتن وجود دارد، و حالا انگار این بچه بهانهای بیشتر به من داده بود. در غیراینصورت حالا زمانم بهتر صرف میشود. زیرا بیدار شدن و کار کردن بعد از یک بیخوابی شبانه به دلیل نگهداری بچه، بهتر از یک شب بیخوابی بعد از مهمانی و نوشیدن است و مطمئنا دیگر تمایل و وقتی برای دومی ندارم.
همچنان وقتی دوستی خبر بارداریاش را به من داد، بلافاصله بعد از تبریک خواستم یکی از آن هشدارها را که خودم شنیده بودم به او بدهم. با حرف زدن در مورد شب بیداریها و کمخوابی و جذاب نبودن سوتینهای شیردهی شروع کردم و بعد جلوی خودم را گرفتم.
«خیلی سرگرمکننده است»
گفت که «تو اولین کسی هستی که چنین میگویی»
شاید ما باید بیشتر این حرفها را به هم بگوییم. شاید اگر دائما در مورد اینکه مادر شدن مساوی با از دست دادن همه چیزهای کوچک شخصی است که تو را شاد میکند، به ما گفته نمیشد، تعداد بیشتری از ما بچهدار میشدیم. مادر شدن پایان هویت و فردیت نیست. من میخواهم بدون اخطار از این تجربه لذت ببرم. بدون اینهمه صحبت از ایثار و بدون از دست دادن هویت خودم. میخواهم مادر و نویسنده باشم، و کلی چیزهای دیگر، بدون توجه به اولویت و اهمیت آن هویتها.
در هر صورت تا اینجای کار مادر بودن احساس بسیار لذتبخشی داشته است. من دختری دارم که دائم میتوانم در او بگردم و تکههایی از خودم یا بهتر، تکههای اصلاحشده خودم را پیدا کنم. همین اواخر مردی در پایین خیابان منهتن مرا صدا زد و من با قیافهای کاملا عصبانی آماده جواب دادن به آزار خیابانی بودم، اما او با احترام گفت:«خانم دختر خیلی قشنگی دارید.» غرور من حالا دو بدن دارد که در آنها قرار بگیرد و فداکاری از زوایایی خاص بیشتر شبیه خودشیفتگی است.
آنقدر بر این باور مصرم که دوباره مادر میشوم و اینبار برنامهریزی میکنم که فارغ از اینکه دیگران چه میگویند – که همگی هم در مورد داشتن دو فرزند زیر دوسال حرفهای زیادی برای گفتن دارند- از مرحله نوزادی فرزندم لذت ببرم. و هنگامی که فرزندانم در نهایت وارد شبکههای اجتماعی شدند، مطمئن میشوم عکسهایی از من را انتخاب کنند که در آنها شاد و درخشان باشم، صرفنظر از اینکه در آنها چطور به نظر برسم و آنها اجازه نخواهند داشت از ایثار یا فداکاری من صحبت کنند.
نویسنده: Diksha Basu
منبع:
https://www.nytimes.com/2018/08/10/well/rebranding-motherhood.html