زاگاه- بیش از یک سال است که روزهای هفتهام به دو بخش تقسیم شده، نیمی از آن به مراقبت از کودکم و نیم دیگر به انجامرسانی همزمان سه کار پارهوقت. روزهایی هست که بهطور فشرده همزمان به تدریس و پژوهش در دانشگاه مشغولم، پیگیری و دفاع از حقوق بازماندگان خشونتهای نژادی و اسلامستیزی را انجام میدهم و در جلسات سیاستگذاری در حوزه عدالت نژادی شرکت میکنم، در کنار اینها کمپین «اقتصاد با شفقت» را نیز با تأکید بر حق کار پناهجویان ساماندهی میکنم. کسانی که تجربه انجام چند کار پارهوقت در کنار هم دارند به خوبی با مشقتها و طاقتفرسا بودن این شیوه کار کردن و حجم مشغولیتهای ذهنی آن آشنا هستند، اما به جرات میخواهم بگویم که فرسودگی ذهنی، جسمانی و عاطفی انجام این سه کارِ همزمان با هم در طول روز به مراتب کمتر از فرسودگی پس از یک روز پرداختن به امور خانه و مراقبت همزمان از کودک است.
تجربه مشترک کار همزمان بیرون از خانه و داخل خانه هر دوی ما به عنوان والدین یک کودک خردسال باعث شده که آن کسی که در طول روز کار سادهتر (بیرون از خانه) را انجام میدهد بلافاصله پس از رسیدن به خانه انجام کار سختتر (مراقبت از کودک) را به عهده بگیرد و کارهایی که مشغولیت ذهنی و فیزیکی کمتری میطلبند (مثل شستوشو یا پختن غذا) را والدی که از صبح مراقبت از کودک را به عهده داشته انجام دهد.
آنچه که برای من فرزندپروری را از سایر کارها متمایز میکند قرار گرفتن در یک «وضعیتِ اضطرارِ دایمی» است، وضعیتی که در آن والدِ مراقب به دلیل نیاز برای در دسترس بودن دایمی، تمامی دقایق روزانهاش با نوعی اختلال و اضطرار همراه هست. همزمان که لباس خواب کودک را عوض میکنی باید به سرعت صبحانهاش را آماده کنی، در حال درست کردن صبحانه باید به خواستههایش پاسخ دهی و او را سرگرم کنی. صبحانه تمام نشده است که موقع دستشویی رفتن کودک فرا میرسد. در حالیکه ظرفها را جمع میکنی باید کودکی که از کابینتهای آشپزخانه بالا رفته تا پنککیکها را پایین بیاورد و هر لحظه ممکن است پرت شود را نجات دهی. ظرفها را نشسته رها میکنی و به دنبال کودک در اتاق میروی تا وسایل نقاشیاش را روی میز بگذاری. وقتی بالاخره ظرفها مرتب میشوند ساعت از یازده گذشته است. صبحانهات را در حالی که برنج خیس میکنی و پیاز ها را خرد میکنی میخوری و کودک را نگاه میکنی که نقاشی را رها کرده و حالا در آشپزخانه خودش با برنج و قابلمههایش مشغول است. میروی تا برنجهایی که حالا به زیر فرش و میز ناهارخوری و یخچال رسیده یکی یکی جمع کنی. وقتی به سراغ پیاز داغ شده که چیزی نمانده بسوزد برمیگردی کودک در یخچال را باز کرده و تمامی انگورها و توتفرنگیها را با خودش پایین آورده است. گاز را رها میکنی تا برایش بشقاب و چنگال بیاوری و او را راضی کنی که همه انگورها و توتفرنگیها را یکجا نخورد. برای چندمینبار به آشپزخانه برمیگردی.
ساعت از دوازده گذشته و آماده شدن غذا حداقل چهل دقیقه دیگر طول میکشد. کودک سوار بر دوچرخه به حیاط پشتی رفته و هر پنج دقیقه صدایت میکند که پیشش بروی. در آخر خودش به آشپزخانه میآید و مامی مامی گویان دمپایی را جلوی پایت میگذارد و در حالیکه دستت را میکشد تو را به حیاط میبرد. در حیاط در حالیکه با او به بازی مشغولی نگران غذای روی گاز هستی. موقع دویدن به سوی آشپزخانه گریهها و التماسهای کودک را میشنوی. ساعت از یک گذشته است. غذای کودک و آب میوهاش را بر روی میز میگذاری و میروی تا برای خودت غذا بریزی. پنج دقیقه از نشستنات نگذشته که کودک غذایش را خورده و از سر و کولت بالا میرود تا ریلهای قطار چوبی را به هم بچسبانی. دوباره پنج دقیقه مینشینی و اینبار برای بردن کودک به دستشویی باید بلند شوی. وقتی به میز غذا بر میگردی ساعت دو است غذا هم سرد شده است.
روز از نیمه گذشته و تو ماندهای با کلی کار نیمهتمام. کارهایی که انجام شدنشان به واسطه مراقبت همزمان از کودک دایما با اختلال همراه میشود. از جواب دادن به یک ایمیل گرفته تا پیگیری یک تماس کاری یا حتی رفتن به دستشویی. اختلالی که نه تنها امکان هر نوع فعالیت متمرکز و کار فکری جدی را از میان میبرد به خستگی مفرط ذهنی و جسمی هم میانجامد. به افسانههای مردسالاری فکر میکنی وقتی از توانایی انحصاری زنان به انجام همزمان چندین کار با هم میگوید و آن تصویر رمانتیک غیرواقعی که از انعطافپذیری و سبک بودن کار خانگی و فرزندپروری نمایش میدهد. به کارهای خانگی فکر میکنی که دیده نمیشوند. بیمزد و بهرهکشانهاند اما «داوطلبانه» یا «عاشقانه» نمایش داده میشوند و از آنجا که در انزوا و تنهایی انجام میشوند جدا افتادگیِ (اغلب) زنان از اجتماع و به حاشیهراندن آنها را به همراه دارند. از سویی، نظامهای مردسالار دایما در پی دامن زدن به کلیشه زنان بچهدار و خانهداری هستند که در طول روز به کار سبک مشغول هستند حال آنکه کارهای سنگین اقتصادی و سیاسی را مردان در بیرون از خانه انجام میدهند. افسانههایی که نقش مهمی در تثبیت جنس دوم بودن زنان به لحاظ سیاسی و اقتصادی دارند و همزمان اشاعهکننده این دیدگاه هم هستند که مردان برخلاف زنان میتوانند امکان والد بودن خود را به کلی فراموش کنند.
سیلویا فدریچی یکی از برجستهترین مارکسیست فمینیستهای معاصر در کتاب «انقلاب در نقطه صفر» داستان زندگی روزمره هزاران زنی را روایت میکند که فکرشان درگیر نقاشی، موسیقی و یا کتابی است که هرگز قرار نیست آن را به پایان برسانند. زنانی که ادامه زندگی و فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی به فعالیتهای روزمره آنها وابسته است اما هیچکدام از فعالیتهای آنها به عنوان «کار» به رسمیت شناخته نمیشود. او با استناد به تجربه زیسته و زندگی روزمره زنان، از اهمیت کار خانگی برای سیاست فمینیستی میگوید و نشان میدهد که دانش تولیدشده توسط زنان خانهدار نه تنها پیوند مستقیمی با کار مراقبت و سازماندهی سیاسی دارد که میتواند زمینهساز یک پرکتیس انقلابی هم باشد. اینجاست که زنان خانهدار نه تنها از سوژگی سیاسی برخوردارند بلکه با به چالش کشیدن مناسبات حاکم بر زیست روزمرهشان توانستهاند آغازگران انقلابی در نقطه صفر باشند. انقلابی که از آشپزخانه و اتاق خواب به خیابانها آمده است تا جهان را به عنوان فضایی برای پرورش، خلاقیت و مراقبت بازسازی کند.
کتاب «انقلاب در نقطه صفر» توسط سروناز احمدی، کنشگر حوزه کودکان و کارگران به فارسی ترجمه شده است.