در دنیایی که به «تنگ نشستن» حکم میکنند، «جا» موضوعی زنانه و «فضا» مسئلهای فمینیستی است. در چنین دنیایی طول و عرض اشغالشده توسط ما، از نگاههای تنگ و جنسیتزدهی مردان پنهان نمیماند؛ ما همیشه با فضایی که تصرف میکنیم، سنجیده میشویم!
مهم است که همواره حواسمان باشد چقدر جا میگیریم،
چه اندازه سهم داریم،
و چه مقدار تصاحب میکنیم!
اینجاست که «تعادل» با کمینه مقدارش خودش را نشان میدهد؛ میبایست روی مرز باریک اعتدال قدم برداریم! اگر هم در درهی عمیق «کمتر بودن» پرتاب شدیم، ملالی نیست، همین که برکوه «بیشتر بودن» ضربهای نزدیم کافی است.
در دنیایی که رنجِ مدامِ محدودیت زمان و مکان را به دوش میکشد، شما به عنوان یک زن حق ندارید «زیادهخواه» باشید؛
همین که گاهی شمرده میشوید،
همین که شما را به عنوان اسطورهی از خودگذشتگی میشناسند،
همین که متر و معیار ظرافت و میانهروی هستید،
از سرتان زیادی است.
شما حتی نمیتوانید معترض «گشادنشینی» مردان شوید؛ سرچشمهی حیات بشری لای پای آنهاست و مراقبت از این موهبت الهی، اقتضای گشادنشینی دارد.
«جا» مسئلهی تاریخی ما زنان است. موضوع فقط «فضای فیزیکی» اشغالشده توسط زنان نیست.
بدنِ ما، صدای ما و فکر و باورهای ماست که پذیرفته، شنیده و تحمل نمیشوند.
ما محکوم میشویم به صحبت کردن با تن صدای پایین!
ما مجبور میشویم به پوشاندن و پنهان کردن بدنهایمان!
ما مغلوب میشویم در عرصهی نفسگیر ابراز عقاید!
همین که دنیای مردانه از ما انتظار انقباض دارد، سرآغازی است بر سرکوبهای بیشمار پسینی!
مردسالاری از ما میخواهد مچاله شویم تا به سادگی آماجِ مُشتهای بعدی باشیم.
شاید نخستین کنش اعتراضی ما به این انجمادِ خشونتبار، روان و رها شدن باشد. ما در اولین قدم باید بدانیم که به عنوان یک پیکره، به عنوان یک بدن، به عنوان یک انسان فارغ از تمام برچسبهای برساخته، حق داریم «جا» بگیریم.
حق ما بر فضای فیزیکی و غیر فیزیکی، ابتداییترین و در عین حال مهمترین نتیجهی «حق بر بدن» است. زمانی که یک موجودِ بدنمند متولد میشود، اولین حقی که از دنیا طلب دارد، «فضا» است؛ فضایی برای بقا، خودنمایی، رشد و بالندگی!
در دنیای سفیدپوستان، جا برای سیاهان تنگ شده بود، گرچه هنوز هم هست.
در دنیای مردانه، زنان ناگزیر، به فشردگی تن میدهند.
و این نقطه، مطلعی است بر تاریخ سرکوب و خشونت!
بدنهای جاگیر و اضافی به مرور حذف میشوند.
آواهای ناهمآهنگ و ناساز خفه میشوند
و اندیشههای متفاوت و متغایر با نظم مسلط، سرکوب میشوند.
«حق بر بدن» ایجاب میکند که ما از فضایی آزاد برای رهایی و خودشکوفایی بهرهمند باشیم.
وقتی دنیای اطراف برای ما مثل یک زندان نباشد،
وقتی بدن ما آزادانه به جستوجو خو بگیرد،
وقتی جا برایمان تنگ نشود،
تنها در این زمان است که میتوانیم رها از هر قالب و چهارچوبی صدا و سودایمان را به گوش و هوش دیگران برسانیم.
«حق بر بدن» بدیهیترین حق ما در راستای وجود داشتن و به رسمیت شناخته شدن است.
بردگی بدنها، بندگی افکار را در پی دارد.
بندهای گره خورده بر بدنمان را پاره کنیم
و در نخستین گام، فریاد برآوریم:
«ما زنان فضای به غارت رفتهی خود را پس میگیریم!»
زانوهایم را بغل گرفتهام.
به اندک فضایی که دارم فکر میکنم.
دنیا تابِ کالبد من را ندارد؛ مثل هدیهای ناخواسته، یک دکوریِ ناهمخوان با خانه!
یا هیچگاه از داخل کارتن بیرون نمیآید، یا اگر هم آمد نباید جلوی چشم باشد؛ جلوی دستوپایمان که قرار بگیرد، بیهوا پرت میشود، میشکند.
آن وقت خیالمان راحت میشود که نیست!
که دیگر نیست که نیست!
در دنیایی که اصالت با مردانگی است، زنان یا اساسا وجود ندارند یا با حضوری سایهوار و محو، عرصه را برای یکهتازی مردان خالی میکنند. این حکایت رنگوبوی تاریخی ندارد؛ به گزارش سازمانهای بینالمللی در عصر حاضر، نیمی از زنان دنیا قدرت تصمیمگیری برای بدن و زندگی خود را ندارند.
پس چه کسی تصمیم میگیرد؟
مردان؛ از اهل خانه و همخونان ما تا اهل سیاست و هممرزهای ما!
زمانی میتوان ادعا کرد که یک انسان «حق بر بدن» خود را به تمامی داراست، که اختیار، مالکیت و تصمیمگیری با او باشد. به زبان ساده، ما به عنوان موجودات انسانی، با ارادهای آزاد فارغ از قید و بندهای قانونی و اجتماعی، به تبع دارایی ارزشمندی که داریم-بدنمان- باید بتوانیم در ارتباط با آن تصمیم بگیریم.
اینکه جامعه و دولت با وضع قوانین و اعمال فشار، گاها این حق را نقض میکنند، نمیتواند دلیلی بر رد این حق بدیهی باشد؛ برای مثال واکسیناسیون اجباری یکی از مصادیق نقض حق بر بدن شهروندان است. اینکه شهروندان را به دلیل اختیاری که ذاتا نسبت به بدنشان دارند، سرزنش کرده و از آن بالاتر آنها را از حقوق اجتماعی محروم کنیم، عین نقض حق بر بدن آنهاست. در این مسیر دولتها ممکن است از توجیهاتی برای اقناع عمومی استفاده کنند. برای مثال حفظ سلامت عمومی و نجات اقتصاد از مرگ، علت اعمال اجبار برای واکسیناسیون است. اما توجیهات هیچگاه نمیتوانند حقیقت را تغییر دهند. ممکن است عدهای با چنین استدلالهایی تصمیم بگیرند به واکسن تن دهند اما این موضوع نمیتواند دستاویزی برای نقض حق دیگرانی باشد که با تکیه بر خودمختاری، تصمیم میگیرند واکسن نزنند. بنابراین ما همواره شاهد نقض خودمختاری و تمامیت خود، توسط نهادهای بیرونی نظیر خانواده، دولت و جامعهی بینالملل هستیم.
اما یادمان باشد واقعیت جاری نمیتواند حقیقت ذاتی را از بین ببرد.
تکرار جرم، از جرم، جرمزدایی نمیکند.
نقض حقهای بیشمار، از حق بودن «حق» کم نمیکنند.
حال در چنین دنیایی که اندام و اندیشهها مدام تازیانه میخورند و انکار میشوند، «زن بودن» مصیبت مضاعفی است. ما شاید همگی بردههای سربهزیرِ سیستمهای سرکوب باشیم، اما به عنوان یک زن بردهی بردهها نیز هستیم.
اولین و اساسیترین حقی که از ما ستانده میشود، حق ما بر بدنمان است.
اما وقتی از Bodily Integrity و یا Right to Body صحبت میکنیم منظورمان چیست؟
«تمامیت جسمانی» یا «حق زن بر بدن خود» مفهومی است با مصادیق کلیدی؛
ما باید بتوانیم با این بدن حرکت کنیم بدون آنکه تهدیدی متوجه ما باشد. ساده به نظر میرسد اما در عمل به غایت پیچیده و نشدنی است.
ما به دلیل شکل بدنمان که خارج از ارادهی ما و تحت سلطهی برساختها، زنانه لقب گرفته است، مدام در معرض تهدید و تقلیل هستیم؛ چون زن هستیم و بدنمان فینفسه تحریکآمیز، ممکن است مورد تجاوز قرار بگیریم! یا چون زن هستیم و ضعیف، ممکن است کتک بخوریم و کشته شویم! بنابراین در اولین قدم بهتر است از گردش و جولان دادن در جامعه صرفنظر کنیم تا بتوانیم زنده بمانیم. همین جاست که آزادی حرکت و یا به بیان بهتر بالِ رهایی و بیپروایی ما چیده میشود.
در نظامهای مذهبی و مستبد این «سکون» و «بیحرکتی» بیش از سایر نظامها خودش را نشان میدهد. اینجا خطر احتمالی پای ما را قلم نمیکند بلکه قوانین برگرفته از شریعت صریحا، این آزادی را از ما سلب میکنند.
اینکه اجازهی خروج از منزل و کشور با زوج است، به چه معناست؟
ما زنان نه از ترس آسیب، بلکه به حکم قوانین اساسا اجازهی حرکت دادن این بدن را نداریم. گزارهها و مفاهیم دیگری نظیر تقدس خانواده و ریاست مرد بر آن و الزام به تمکین نیز وارد میدان میشوند و زنها را در یک تارِ درهمتنیده، خلع سلاح میکنند. زنان با این گرههای چنگزده بر بدنهایشان، جوشوخروش خود را به محاقرفته میبینند.
بدنهای ما نه تنها اضافی و جاگیر هستند بلکه در طول زمان تبدیل به دشمن ما میشوند. مردسالاری بدن ما را به مثابهی یک خطر بالقوه برای صاحبش در نظر میگیرد. «ما با ما» توسط آنها وارد نزاع میشویم. خشونت جنسی به عنوان عاملی برای آزار و خطری برای احتیاط قلمداد میشود. ما چون زن هستیم مورد انواع خشونت فیزیکی، جنسی و روانی قرار میگیریم. این خشونتها لزوما توسط آدمهای اطراف بر ما تحمیل نمیشوند. در بسیاری موارد قوانین حاکم بر یک کشور به صورت سیستماتیک زنان را به واسطهی زن بودنشان، مورد آزار قرار میدهند. جسم ما به محض خروج از حاشیه، به محض ورود به دنیای مردانه، با خشونت مواجه میشود؛ خشونت به عنوان تاوانی برای عصیان!
اینکه در تجاوز جنسی، چگونگی پوشش ما نقشی تعیینکننده دارد، به چه معناست؟
ما زنان مورد انواع خشونت قرار میگیریم و زمانی که نوبت به سرزنش و محکومیت میرسد خبری از دیگری نیست؛ در صف اول متهمان، خود زنان ایستادهاند. بدن زنان جلوتر از اراده و خواست آنها، حرکت و مثل یک آهنربا تمام خطرات احتمالی را به خود جذب کرده است. کافی است صدای اعتراضمان به خشونت بلند شود، انگشتها بدن ما را نشانه میگیرند و پرچمها بالا میروند که «خودکرده را تدبیر نیست!» اینجاست که حق ما بر بدنمان و پیدا کردن فضا و آزادی برای رشد و حرکتش، عاملی میشود برای خشونتورزی.
از سوی دیگر سلامت جسمی ما نیز حساسیتبرانگیز نیست؛ این بدن نه تنها دوا و درمانی ویژه و متناسب با عملکردش دریافت نمیکند بلکه چون اصلی نیست، چون زیادی است، اساسا نیازهای اختصاصیاش دیده نمیشوند.
اینکه داخل اتاق درمان، با بدن زنانه آنطور که شایسته است رفتار نمیشود، چه معنایی دارد؟
ما زنان حامل جسمی هستیم که درد و رنجش برای جامعهی مردسالار و جنسیتزده اهمیتی ندارد. بنابراین اگر عفونتی ظاهر گردد، اگر بارداری به بار آید، اگر روانمان رنجور شود، با نگاهی تحقیرآمیز روبهرو میشویم. این جسم از آنجا که ذاتش رسمی نیست، درد و عذابش نیز جدی گرفته نمیشود. اینجاست که بدنِ ما آزادیاش به یغما میرود، سلامت جسم ما در اولویت نخواهد بود و در ابعاد کلانتر، مقابله با خشونت علیه زنان و نیز توجه به سلامت جسمی و روانی آنها، جایی در سیاستگذاریها نخواهد داشت.
ساده بگوییم؛ تمامیت جسمانی زنان در نگاه جامعهی مردسالار محدود به امر جنسی و تولید مثل میشود. در واقع زنها بدوا موجوداتی غیراصیل هستند و مردسالاری در راستای اصالتبخشی به زنان، وجود آنها را به باروری تقلیل میدهد. زنها اگر قرار است خودی نشان دهند تنها یک قابلیت دارند؛ رفع نیاز جنسی آن هم نه بیضابطه و بدون هدف، بلکه در چهارچوب خانواده و صرفا جهت تداوم نسل. شاید بتوان ادعا کرد که عینیترین شکل از نقض حق بر بدن زنان، دخالت در روابط جنسی و محرومیت وی از حق باردار نشدن است.
زنهای بیشماری در سراسر جهان حق استفاده از روشهای پیشگیری از بارداری را ندارند. پایان دادن به بارداری ناخواسته، برای زنان محدود و معدودی در دنیا ممکن است. لذت جنسی برای زنان بسیاری، امری ثانویه و غیرضروری است.
در عصری که لقب مدرنبودن را یدک میکشد، قوانینی تصویب میشوند که آشکارا بدن زنان را به بردگی میکشند؛ قوانینی که برای سکس غایتی جز باروری قائل نیستند. زنان در نگاه این قوانین مکلف به فرزندآوری هستند؛ سلامت مادر و جنین نیز کوچکترین اهمیتی ندارد. در حقیقت نظام سیاسی یک کشور به خودش اجازه میدهد با تکیه بر توجیهاتی نظیر پیشگیری از پیری جمعیت و یا حفظ قدرت سیاسی، بدن یک زن را اسیر کند.
سقط جنین همواره در نظامهای حقوقی دنیا مسئلهای چالشبرانگیز بوده است. زنها در نظامهای مردسالار عاملیت ندارند؛ آنها از آنجا که اصیل نیستند، تصمیمگیرنده نخواهند بود بلکه موضوع و سوژهی تصمیمات مردان قرار میگیرند. مردان در چهارچوب خانواده و نیز نهادهای کلان مردانه در راستای رسیدن به اهداف خود، زن و بدنش را تصرف میکنند. مردان میخواهند پدر شوند، زن را از راههای پیشگیری از بارداری محروم میکنند! مردان برای کار و جنگ سرباز میخواهند، سقط جنین را غیرقانونی اعلام میکنند!
بدن زنان مثل یک تکه گوشتِ بدون اراده، همواره باید آمادهی قربانی شدن باشد؛ هر جا که نظام مردسالار صلاح بداند و ضروری ببیند، زنان باید آمادهی خدمت باشند. اجبار زنان به بارداری و محروم کردن آنها از دسترسی به وسایل پیشگیری، فاحشترین مصداق نقض حق بر بدن آنهاست. در این جریان سلامت جسمی زنها و نیز آزادی جنسیشان نادیده گرفته میشود. ترس از بارداری و فقدان روشهای امن و ایمن سقط جنین، سلامت روانی زنان را نیز به خطر میاندازد. در نظام حقوقی زنستیزی که زنان در موقعیتی فرودست نسبت به مردان قرار دارند، بارداری ناخواسته میتواند به افزایش مادران تنها دامن بزند. مردانی که نمیخواهند مسئولیت پدری را به عهده بگیرند، به راحتی با گریزهای قانونی بیشمار زنان را با کودکان تحمیلی رها میکنند. از سوی دیگر در چنین جریانی، زنان متعلق به گروههای ضعیف اقتصادی بیش از سایر زنها آسیب میبینند؛ دسترسی به وسایل پیشگیری از بارداری و یا پزشکان معتمد برای پایان دادن به بارداری ناخواسته، برای زنانی که تحت ستم طبقاتی هستند بسیار دشوارتر و نزدیک به محال خواهد بود.
اینکه قوانین یک کشور به سادگی هر چه تمامتر زنان را از پیشگیری و یا پایان دادن به بارداری ناخواسته محروم میکنند، چه معنایی دارد؟
ما زنان در نظر قوانین عروسکهایی بیاراده هستیم که میبایست در راه خانواده و وطن از تن و وجود خود بگذریم. ما نمیتوانیم تصمیم بگیریم چه زمانی باردار شویم و یا مهمتر از آن، اصلا میخواهیم باردار شویم یا خیر؟ رسالت بارداری در سرنوشت ما توسط مردسالاری نوشته شده است و شانه خالی کردن از انجام این رسالت، حامل پیامدهایی است که میتواند تا سر حد مرگ، کشنده و آزاردهنده باشد.
هدیهی تحمیلیِ ناهماهنگ با سازوکار خانه را یادتان هست؟ گفتیم که زنان به سان چنین هدیهای ممکن است هیچگاه از کارتن خود خارج نشوند. به زبان ساده، گویی بدنِ ما به این دنیا نمیآید. پس کارتنهای پوسیده یا کمدهای قفلشده، نصیبمان میشود. زنان مغلوبِ انزوا میشوند چون حضورشان نه تنها مورد انتظار جامعه نیست که اساسا با نوعی ممنوعیت روبهروست. انتظار میرود این پیکرههای غیررسمی در پستو بمانند و خود را نشان عالم و آدم ندهند. اینجاست که تلاشی زنستیزانه مبنی بر حذف زنان از عرصههای عمومی صورت میگیرد و با توجیهاتی نظیر امنیت جامعه و حریم خانواده، خانه و اندرونی به زنان تحمیل میشوند.
اینکه مدام به زنان گوشزد میشود که خانهداری، وظیفهی اصلی و منطبق با ذات آنهاست، چه معنایی دارد؟
ما فاقد آزادی لازم برای حرکت و نیز در معرض خشونت مداوم، بهتر است پشت دیوار خانهها بمانیم. در دنیای اصلیها، بهتر است فرعیها کنارهگیری کنند؛ گوشهای بنشینند و از هیاهوی دنیا دور باشند. این جهان برای زنان زیادی سخت و جدی است؛ دنیای مردسالار اینطور صلاح میبیند که ما در انزوا بمانیم و جلوی دستوپای مردان را نگیریم. اینجاست که حق ما بر بدنمان به سادگی نقض میشود. بدنِ درجه دومِ ما باید درون حصار عزلت، بیحرکت روزگار سر کند.
از سوی دیگر، این بدن اگر هم مجال بروز پیدا کند باید پوشیده و بیسروصدا باشد. در نظامهای حقوقی برآمده از مذهب «زنان بدون حجاب» اساسا حق ورود به عرصههای عمومی را ندارند. زنها باید در جامعه مثل اشباحی بیسروشکل حاضر شوند گویی وجود ندارند. این بدنِ غیراصیل میتواند جامعهی مردان را متلاشی کند. بنابراین یا نباید باشد یا میبایست حضورش نامحسوس و ناملموس باشد.
مهمترین مسیری که میتواند ما را به بیشتر و بیشتر بهرهبردن از حق بر بدنمان هدایت کند، آگاهی از چنین حقی است. ما برای پایان دادن به نقض گستردهی حق بر بدن زنان، باید هر چه بیشتر آنها را از این حق و مصادیقش مطلع کنیم. آموزش زنان کلیدیترین راه پایان دادن به خشونت علیه آنهاست. در دنیایی تحت سیطرهی مردسالاری، بدیهی است که چنین آموزشهایی دارای اولویت یا اهمیت نبوده و نیستند. بنابراین این حق بدیهی و مسلم با حذف از محتواهای رسمی آموزشی، بیشتر و شدیدتر با نقض و نادیدهانگاری روبهرو میشود.
در حقیقت یکی از توابع هر حق بشری، آموختن و آگاهی از آن است. زنان به عنوان گروه فرودست انگاشتهشده تا زمانی که از دارا بودن این حقوق مطلع نشوند نمیتوانند در مسیر انتفاع و دستیابی به آنها قرار بگیرند. اینجاست که «آموزش» به عنوان یکی از مصادیق «حق بر بدن» خود را نشان میدهد؛ امری که طبیعتا مورد رغبت نظامهای مردسالار نیست. بنابراین ما در تلاش برای گرفتن تمام و کمال حق خود بر بدنمان، باید بر «حق بر آموزش» به عنوان یکی از ضروریات این مسیر نیز پافشاری کنیم.
میدانید اگر همگی یک ساز بزنیم، چه ارکستر با شکوهی برپا میشود؟ مردسالاری میداند که شاید بتواند حق یک زن را پایمال کند و تاوان ندهد، اما حقخواهی جمعی را نمیتواند خفه کند. زمانی که جنبش زنان جاری شود، دیگر مقابله با آن آسان نیست. برای زنان ضروری است که بتوانند گرد هم آیند و تجربیاتِ زیستهی خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند. حقخواهی خارج از کنشگری جمعی، عقیم میماند؛ تشکیل گروه و اعتراض گروهی نیروی محرک مبارزه برای احقاق حق است. اینجاست که میتوان گفت یکی از نتایج حق بر بدن زنها، امکان تجمع و توافق بر سر مطالبات است؛ امری که به تبع نقض حق و در راستای استمرار نادیدهانگاری زنان، به شدت از سوی نظام مردسالار مورد سرکوب است. بنابراین در مسیر دستیابی به برابری و عینیتبخشی به خودمختاری، ضروری است از کنش جمعی و همراهی غافل نباشیم و حواسمان به تجربیات متنوع و در عین حال مشترک یکدیگر از نقض حق بر بدن خود، باشد. ما میتوانیم با تجمیع این زیستِ رنجآورِ مشترک، همصدا شویم و مردسالاری را مجبور به شنیدن کنیم.
نویسنده: مهسا غلامعلیزاده
منبع: بیدارزنی