زاگاه- انگیزهی نوشتن این متن، نوشتهی تأثیرگذار مهسا غلامعلیزاده بود که با زبانی دقیق تجربهی سقط جنینش را توضیح داد. پس از خواندن متن او به فکر افتادم که چه میزان انتقال تجربههای زنانه برای زندگیهای ما حیاتی است، زندگیهایی که سخت از هم دور افتاده و از یکسو تحت یورش قانون است و از سوی دیگر قضاوتهای اجتماعی. من هم میخواهم تجربهی دیگری را بازگو کنم این بار نه از سقط جنین، بلکه از نازایی. از پروسهی سخت و تلخ تصمیمگیری برای یک عمر. میخواهم تجربهای تعریف کنم از چیزی که به نظر من پیشرفت نامتوازن علم پزشکی مدرن است و راه درازی که هنوز در پیش دارد چراکه آنگاه که به دردهای مختص زنها میرسد، دردهایی که خطر جانی ندارند اما کیفیت زندگی زنان را هدف قرار میدهد، سکوت پیشه میکند.
چند سالی است که به دلیل سابقهی پررنگ سرطان پستان (ابتلا و البته خوشبختانه درمان مادر و خالههایم) هر شش ماه سونوگرافی چکاپ پستان انجام میدهم. به طور خلاصه، داستان من از مهر سال ۱۴۰۰ پس از مراجعه به دکتر زنان آغاز شد. ایشان علاوه بر سونوگرافی پستان، صرفاً به این علت که مدت زمان زیادی بود سونوی لگن انجام نداده بودم، این سونو را هم تجویز کردند و همین سونوگرافی که ابتدا از نظرم بیمورد بود، زندگی من را به کلی دگرگون کرد و پنج یا شش ماه تلخ و پراسترس در مطب پزشکهای مختلف و در شهرهای مختلف را برایم رقم زد. در همان سونوی اول احتمال بیماری اندومتریوز از نوع پیشرفته داده شد، بیماریای که اولین علامتش پریودهای دردناک است. شاید باید کمی عقبتر بروم، سه سال قبلتر که باز هم به دکتر زنان دیگری مراجعه کرده بودم و بعد از شکایت از دردهای پریود، تنها تجویز ایشان هر ۸ ساعت مسکن بود. در این سه سال به کمک هر ۸ ساعت مسکن در سه روز اول پریود، با این دردها کنار میآمدم و به کلی از بیماریای به نام اندومتریوز بیاطلاع بودم.
بیماری اندومتریوز یا رشد بافتهای رحم در خارج از رحم، در فاز پیشرفته، سبب چسبیدن ارگانهای داخلی شکم از جمله روده، رحم، حتی مثانه و کبد به یکدیگر میشود و به همین دلیل در کارکرد آنها اختلال ایجاد میکند، مثلاً سبب چسبندگیهای روده و درنتیجه مشکلات شدید گوارشی میشود، علاوه بر این روی تخمدانها کیستهای اصطلاحاً شکلاتی به وجود میآید که به مرور ذخیرهی تخمک را از بین میبرند و در بعضی موارد هم در روده و واژن ندولهایی رشد میکنند که بسیار دردناک هستند و سبب درد حین رابطهی جنسی و دفع میشوند. حداقل ۱۰ درصد از زنان به این بیماری مبتلا هستند و تکاندهندهتر اینکه پزشکی هیچ درمانی جز جراحیهای پیدرپی برای برداشتن این بافتها و هورموندرمانیهای سنگین برای رفع علایم آن ندارد. هیچ درمان قطعیای هنوز برای آن کشف نشده و حتا دلیل بروز این بیماری ناشناخته است.
من علائمی را از این بیماری داشتم که البته چندان جدی نبود مثل مشکلات گوارشی که آن را به تغذیهی بد، مشغلهی کاری و استرس هر روزهام نسبت میدادم، اما خوشبختانه در این مدت از سایر علامتهای بیماری مثل دردِ هنگام رابطهی جنسی در امان بودم. در همان ویزیت اول، دکتر احتمال داد که احتمالاً مجبور به تخلیهی هردو تخمدان شوم و برایم خروارها قرص هورمونی تجویز کرد تا مطمئن شود آیا این قرصها کمکی به درمانم میکند یا نه. قرصهای پروژسترونی که بعداً فهمیدم با توجه به سابقهی سرطان پستان مادرم هرکدام از آنها میتوانست ژن سرطان را که به احتمال زیاد من هم دارم فعال کند. علت اینکه چرا هرگز آزمایش ژنتیک سرطان پستان ندادم این بود که علاوه بر هزینهی بسیار گزاف آن، به فرض مثبت شدن آزمایش، باز هم پزشکی زنان مطلقاً هیچ درمان پیشگیرانهای برای سرطان پستان ندارد و دانستن وجود این ژن جز استرس فزاینده نتیجهای برای من نخواهد داشت و به همین دلیل به چکاپ ششماهه بسنده کردم. آن شب هیچکدام از قرصهای پروژسترونی را به تشخیص خودم و البته بنا به درخواست همسرم برای مراجعه به سایر پزشکها و مشورت با آنها مصرف نکردم. هنوز به خوبی نمیدانستم با چهچیزی طرف هستم.
پزشکهای بعدی آزمایشهای هورمونی برایم تجویز کردند، نتیجهی آزمایشها هم شوکهکننده بود. دو سال عود شدید سردردهای میگرنیام نتیجهی اختلال شدید هورمونی بود. بعد از هر قدم و هر تشخیص ساعتها در سایتهای مختلف فارسی و انگلیسی میچرخیدم تا بفهمم درون بدن من چه اتفاقی رخ میدهد. ذخیرهی تخمدانها بسیار ناچیز بود، در سن ۳۱ سالگی فاصلهی چندانی با یائسگی کامل نداشتم. اما هولناکتر اینکه در این آزمایشها از چهار شاخص سرطان تخمدان، دو شاخص بالاتر از نرمال بود و من که کابوس سرطان پستان و شیمیدرمانیهای مادرم هرگز رهایم نمیکند، حتا از احتمال بروز سرطان هم تمام زندگیام فلج شد. اما صحبتهای پزشک در مورد احتمال سرطان دلگرمکننده بود، «نه احتمالاً این اختلال هورمونی به خاطر اندومتریوز پیشرفتهست و باید جراحی بشی، بهتره بری پیش آقای دکتر … در تهران و البته باید سونوی داخلی بدی تا معلوم بشه اما بهتره همون دکتر برات بنویسه، در ضمن فرصت زیادی هم برای بارداری نداری هرچند فکر میکنم الان هم بدون IVF امکان بارداری نداری، سریع تصمیمت رو بگیر، شاید هر دو تخمدان رو توی جراحی از دست بدی.» IVF یا فریزکردن تخمک برای زنانی تجویز میشود که ذخیرهی تخمک بسیار ناچیزی دارند یا به هر دلیلی احتمال بارداری طبیعی در آنها بسیار کم است. پروسهای دردناک، طولانی و البته پرهزینه.
پیگیریهای من برای گرفتن نوبت از آقای دکتر … به هیچجا نرسید و برای همین تمام امتیازها و رانتهای داشته و نداشتهام را بسیج کردم و از اقوام نزدیکم که پزشک هستند درخواست کردم برایم خارج از نوبت، وقت ویزیت سایر دکترهای متخصص را بگیرند. دو دکتر جدید به من معرفی شد، یکی از آنها که پزشک خانم بسیار معروفی در تهران است با دیدن نتایج آزمایش و سونو به صورت آنلاین تشخیص اندومتریوز داد اما وقت ویزیت حضوری نداشت. به ناچار به پزشک دیگری در یکی از بیمارستانهای آموزشی معروف تهران که متعلق به یکی از دانشگاههای برتر پزشکی است مراجعه کردم. جاییکه یکی از بدترین تجربههای زندگیام اتفاق افتاد. وقتی تنها چند دقیقه به نوبت ویزیتم مانده بود متوجه شدم این پزشک برای تشخیص اندومتریوز معاینهی داخلی انجام میدهد. چیزی که به هیچوجه آمادگیاش را نداشتم اما آن لحظه گمان میبردم چارهای جز تندادن به آن ندارم. ولی این پزشک ظاهراً نه برای تشخیص بیماری من بلکه برای آموزش به دانشجویش بیمقدمه و ناگهانی واژن و رودهی من را معاینهی داخلی کرد، معاینهای که بسیار دردناک بود و در حالیکه احساس میکردم چیزی نمانده از درد از حال بروم از دانشجویش هم خواست که همین کار را تکرار کند. از درد فلج شده بودم و هیچ قدرتی برای مخالفت نداشتم، هرچند گریهی بیامان و فریادی که از درد میکشیدم به اندازهی کافی گویای وضعیت ترسناکی بود که در آن گرفتار شده بودم. این روند بهقدری سریع اتفاق افتاد که مغزم هیچ فرمانی نمیداد. وقتی تمام شد و از روی تخت بلند شدم، دستها و پاهایم سست شد و چشمهایم سیاهی رفت. خاطرم هست که دستیار پزشک (همان دانشجو) من را روی تخت دیگری منتقل کرد تا کمی سرحال بیایم.
این واقعه که حتی هنوز هم به خاطر آوردنش گزنده و دردناک است چندین ماه بعد برایم هولناکتر هم شد، وقتی که به طور اتفاقی در اینترنت خواندم که دانشجوهای پزشکی در بیمارستانهای آموزشی بدون اجازهی بیمار، حق معاینهی داخلی ندارند. انگار همین چند خط کل این تجربه را برای من دگرگون کرد. من بعدها فهمیدم اصلاً نیازی به این نوع معاینهی وحشیانه نبود و با دستگاه سونوگرافی، تشخیص دقیقتری داده میشد. با اینکه ماهها از این تجربه گذشته اما تجاوز آن دانشجوی پزشکی همچنان از حد تحملم خارج است. البته نام تجاوز را تنها ماهها بعد و پس از خواندن حقوحقوقم توانستم بر آن بگذارم. با احساس گنگی از تحقیرشدگی و استیصال باز هم روند درمان را پی گرفتم. در آغاز احساس میکردم روند طبیعی همین است و چارهای جز پذیرش اینهمه درد ندارم. به دکتر دیگری مراجعه کردم، این بار زنی که حتا پنج دقیقه هم برای من وقت نداشت. زن جوانی با تمام ویژگیهای ظاهری یک زن بسیار امروزی و شیکپوش. درکمال تعجب در همان چند دقیقهی کوتاه پیشنهاد IVF را مطرح کرد و وقتی گفتم مطمئن نیستم بخواهم چنین کاری کنم با بیحوصلگی گفت: «تو باید عمل بشی اما اگر IVF نکنی من که عملت نمیکنم!» راستش هنوز هم نمیدانم چرا باید درمان یک بیمار آن هم در شرایطی که بیماری به داخل رودههایش رسیده و چسبندگیهایی ایجاد کرده است، به لزوم انجام IVF گره بخورد.
در نهایت هر دو پزشک برایم سونوگرافی داخلی در یکی از سونوگرافیهای مخصوص بیماران اندومتریوز در سعادتآباد تهران را نوشتند. نتیجهی سونو هم اوضاع را بغرنجتر کرد و اینبار تشخیص جراحی قطعی بود. پزشک بیمارستان آموزشی، قبل از نوشتن نامهی جراحی باز هم بحث IVF را پیش کشید، اما این راه انتخاب من نبود. حداقل تا آن زمان مجال فکر کردن دقیق به آن را نیافته بودم. من که پیشتر هیچ برنامهای برای بچهدارشدن نداشتم، اکنون فقط تا زمان عمل جراحی فرصت فکر کردن داشتم چون بعد از جراحی ظاهراً دیگر حتی شانسی برای IVF هم نبود، چون احتمال تخریب کامل تخمدانها وجود داشت، آن هم هر دو تخمدان که شدیداً درگیر اندومتریوز شده بودند. وقتی به این پزشک با کمی تردید گفتم قصد IVF یا بارداری ندارم، در کنار نامهی جراحی، نامهی مشاورهی پزشکی قانونیِ پیش از عمل را به من داد که هنوز هم نمیدانم چه نوع مشاورهای در انتظارم بود چون هیچوقت مراجعه نکردم. مشکل اینجا بود که به هیچکدام از این پزشکها نمیتوانستم اعتماد کنم. در نتیجه در ادامهی جستجوهایم به پزشک جوان دیگری در یکی از بیمارستانهای خصوصی تهران رسیدم.
برخلاف پزشکهای قبلی، این زن با صبوری و احساسی از همدلی و احترام با من برخورد کرد. همان برخورد اول پزشک دریچهی تازهای از تفاوت رفتار پزشک در بیمارستان خصوصی و آموزشی دولتی را به من نشان داد که بسیار تکاندهنده بود. هرچند هرگز تلاش پزشکان در بیمارستانهای دولتی را زیرسؤال نمیبرم و هرگز به خودم اجازهی یککاسه کردن آنها را نمیدهم، اما نادیده انگاشتن تفاوت این برخوردها برایم ناممکن است و البته این تفاوت بسیار دردآور.
پایان بخش اول
نویسنده: ناشناس
بخش دوم: باروری پاسخی است به گذشته و آینده جمعی همه ما و من ناباروری را برگزیدم
3 Comments
بخش دومش کی میاد؟
واقعا پیدا کردن و نوبت گرفتن از ی دکتر زنان حرفه ای در تهران اصلا کار سختی نیست، کافیه یکی از بیمارستانهای خصوصی شمال یا غرب تهران رو انتخاب کنین و تحقیق کوچولویی در بخش زنان زایمانش داشته باشید… یجوری داستان نوشته شده انگار نویسنده در کانادا زندگی میکنن
امروز یا فردا منتشر میشه حتما