زاگاه- بخش اول این مطلب با عنوان تابوزدایی از احساس ندامت؛ والدینی که از بچهدار شدن پشیمانند منتشر شده است. در ادامه بخش دوم این مقاله را میخوانید.
سارا فیشر یکی از زنانی بود که احساس ندامت خود را از فرزندآوری علنی کرد. عنوان کتاب او که به آلمانی ترجمه شده این است: «دروغ «مادرِ شاد»: یا چرا من ترجیح میدادم که پدر باشم؟» فیشر مادر دختری به نام اما است که حالا سه سال دارد و کتاب به او تقدیم شده است. مانند الدر، او به عنوان یک عکاس و نویسنده معتبر با علاقه خاصی به مغولستان، در شغلش موفق بود. برخلاف الدر، او در اواخر دهه سی سالگی باردار شد و هنوز هم متاهل است؛ او و همسرش الکساندر یک سال پیش از بارداری با هم آشنا شدند. فیشر میگوید: «همسرم واقعا دوست داشت که ازدواج کنیم و بچهدار شویم و این خانواده کوچک را داشته باشیم. من نمیخواستم اما موافقت کردم که امتحان کنیم، چون دوستش دارم، و چون در ۳۸ سالگی، فکر میکردم که هرگز بچهدار نمیشوم.»
فیشر خودش به سرپرستی گرفته شده و سالهای زیادی از بزرگسالیاش را به دنبال والدین بیولوژیکیاش گشته بود: «من مشاوری داشتم که زمانی که سیوهفت ساله بودم بهم گفت، فقط اگر بچه خودت را داشته باشی این جستجو و اشتیاق به پایان میرسد. بنابراین این یک فاکتور بود. فکر میکردم که آمادهام، چون من و الکساندر در مورد چگونگی والدگری حرف زده بودیم. دوستم هشدار داده بود که تمام مادران در نهایت کارشان به ایفای همان نقشهای سنتی میرسد، اما من فکر میکردم که میتوانم از آن اجتناب کنم. چقدر خام بودم.»
فیشر ادامه میدهد: «اولینباری که پشیمان شدم؟ زمانی که انقباضات شروع شدند. به یکباره حجم زیادی اضطراب را احساس کردم. اگر من و همسرم نمیتوانستیم برنامهمان را عملی کنیم چه؟ ما قبلا توافق کرده بودیم که هر دو کارمان را ادامه میدهیم و مراقبت از بچه پنجاهپنجاه است و الگوهای سنتی که پدر کار کند و پول دربیاورد و مادر در خانه بماند، قرار نیست در خانه ما اجرا شود.»
من قبلا در هیچ کاری شکست نخورده بودم. به ۱۸۰ کشور سفر کردهام و یکبار تقریبا به خاطر دهیدراته شدن در جنگلهای ماداگاسکار مُردم. توی قایق بادبادبانی در اقیانوس هند بودم که توسط دزدان دریایی مورد حمله قرار گرفتیم. به خاطر مسمومیت غذایی در ترکمنستان تقریبا رو به موت بودم.» بنابراین فکر میکردم که میتوانم مادر بودن را هم مدیریت کنم. چیزی که در طول چندسال اول اتفاق افتاد را حتی در بدترین کابوسهایم هم نمیتوانستم تصور کنم. احساس میکردم در طرحی از یک کتاب جنایی هستم که زن داستان قرار است از طریق مادر شدن، نابود شود.»
فیشر میگوید که ناچار بود با مادرهای دیگر گفتگوهای بیپایانی در مورد بچهاش داشته باشد. او دوستانش را تماشا میکرد که تمام علایق و مشاغل قبلی خود را برای «پختن یک نان یا راهاندازی یک بلاگ مادرانه و یا درست کردن مربا» رها میکردند. وقتی اِما چهارماهه بود، به او یک شغل فریلنس پیشنهاد شد که نیاز به سفرهای خارجی متعددی داشت. واکنش دوستانش مسلما منفی بود: «آیا واقعا هیچ شغلی مهمتر از مادر بودن هست؟»، « شوهر نداری؟» و … . مردم میگفتند: «مادرها وقتی از بچههایشان دورند خیلی رنج میکشند و این برهه از نظر رشد، دورانی حیاتی برای بچه است. که تو باید اونجا باشی.» پس چطور پدران با از دست دادن این مراحل حیاتی کنار میآیند؟ فیشر غر میزند. همسرش به او گفت: «خب اشتباه خودت بوده. این تصمیم تو بود.»
اگر میخواهید که بچهدار نشوید، کتاب فیشر را بخوانید. «واقعیت مادری، بیاختیاری، بیحوصلگی، افزایش وزن، افتادن سینهها، افسردگی، پایان عشق، کمخوابی، رکود شغلی، از دست دادن میل جنسی، فقر، خستگی و نارضایتی است.»
فیشر میگوید که پدران هم در نقش دوگانه عجیبی قرار میگیرند: مرد یا بخاطر یک کار کوچک مثل عوض کردن پوشک ستایش میشود یا اینکه هرگز به اندازه کافی خوب نیست، زیرا حتی مدرنترین و پر تلاشترین پدر نیز برای رقابت با تصویر مقدس مادری تقلا میکند. خودتان را جای او بگذارید. شما عاشق زن مستقلی میشوید که به یک مادر بشور، بپز، بساب تبدیل میشود یا اینکه ناگهان فقط میخواهد در مورد بچهها حرف بزند، یا افسرده میشود، یا شما را نادیده میگیرد.» او میگوید: « وقتی مادری متولد میشود، خودِ پیش از مادری، کنار راه رها میشود.»
«من هرگز فکر نمیکردم که چنین چیزی اتفاق بیفتد. چرا شخصیتم تغییر میکرد؟ اما زنانی که مادر میشوند به ایفای نقش مادری وادار میشوند، درحالی که مردان هنوز بانکدار، نجار یا پزشک هستند و همهچیز برای آنها مثل قبل باقی میماند اما با یک پاداش خوب.»
فیشر میگوید که با حقوق ناچیز مرخصی زایمان برای مردان و شکاف دستمزد، جامعه مادری را به شما تحمیل میکند. هنوز این مردان هستند که به احتمال زیاد مستقیما به کار باز میگردند. به خودم میگویم اما دخترت هنوز سهساله است، آیا این مسائل با بزرگتر شدن او آسانتر نمیشوند؟ اگر سیاستهای خانواده در آلمان بهبود پیدا کند، چرا و اگر نگاه جامعه بازتر شود. مشکل من دخترم نیست. پیام من به مادران این است که «ایرادی ندارد اگر چنین افکاری دارید، که از مادر شدن پشیمانید و در عین حال بچههایتان را دوست دارید.»
بقیه مادران در مهدکودک چندان از کتاب فیشر خوششان نیامد: «آنها دیگر با من حرف نمیزدند، حتی به من نگاه نمیکردند. حتی سلام هم نمیکردند. احتمالا یکسوم آنها از من متنفر بودند. زمان سختی بود. مردم من را در فضای مجازی تهدید میکردند. انگار که من گفته بودم همه مادرها دروغ میگویند. نمیتوانستم بخوابم. نمیتوانستم چیزی بخورم، حتی به مهاجرت از کشور فکر کردم. اگر آن ۸۰ ایمیلی که در طول روز از زنانی که تشکر میکردند، نبود …» حرفش را قطع میکند و میگوید: «ما در سال ۲۰۱۷ زندگی میکنیم، چرا نباید نظرمان را ابراز کنیم؟»
جیسکا رز مادر دو بچه از برلین میگوید : «ما بلاگرها سریع وارد عمل شدیم و هشتگ regrettingmotherhood# (به معنی پشیمانی از مادرشدن) به سرعت در سراسر آلمان ترند شد. اما کمی بعد واکنشها شروع شد. هارالد مارتنشتاین در مطلبی با عنوان «پشیمانی مادرانه» نوشت: «مادرانی که فرزندانشان را در معرض احساسات منفی خود در خصوص والد بودن قرار میدهند، مرتکب کودکآزاری میشوند.»
بحث و جدلهای زیادی شکل گرفت. رز میگوید: «تابوشکنی بود. مردم میپرسیدند چطور جرات میکنید که به چنین چیزی اعتراف کنید؟ چطور میتوانید انقدر نسبت به تصمیمی که خودتان گرفتهاید ناسپاس باشید در حالی که افرادی وجود دارند که نمیتوانند بچهدار شوند.»
رز و همسرش در اوایل دهه بیست زندگیشان باهم ازدواج کردند، و هنوز با هم هستند: «من در مورد بچهدار شدن خیلی حساس بودم و شوهرم مثل خیلی از مردان دیگر میگفت که بیا فعلا بیخیالش شویم و اول خودمان کمی بزرگ شویم. اما من او را قانع کردم چون میدید که نداشتن بچه چقدر برایم سخت است. و بعد نتوانستم باردار شوم. در ۲۳ سالگی IVF را شروع کردم و پس از دوسال تلاش بلاخره باردار شدم و دخترم به دنیا آمد.»
بعد چه اتفاقی افتاد؟ او ادامه میدهد: «من تصویر خیلی رمانتیکی از مادرشدن داشتم. عاشق این بودم که به زمین بازی بچهها بروم. که همیشه عاشقشان باشم و درکشان کنم.» او مکث میکند و سپس ادامه میدهد: «حالا از زمین بازی متنفرم. برایم بسیار کسلکننده است که آنجا بایستم و بچه را که تاب میخورد تماشا کنم و مادرانی که همهاش نگرانند بچههایشان زمین نخورند و مرتب دنبال آنان اینوروآنور میروند.»
رز که مدیر بخش خدمات مشتریان است و علاقه زیادی به شغلش دارد، خیلی دیر متوجه حقایقی اساسی در مورد خودش شد: «من آدم خیلی مستقلیام و در بزرگ کردن بچه هم تنها هستم. به نظرم بسیار خستهکننده است. بهشدت بیحوصله هستم. میخواهم با سرعت خودم زندگی کنم، شبها از سر کار دیر به خانه میآیم، بچهها هنوز بیدار و پرانرژیاند و یا بغل میخواهند. حجم سروصدا و دعوای بچهها – که هیچوقت قبلا در موردش فکر نکرده بودم، چون کسی در مورد این چیزها چیزی به تو نمیگوید- سرسامآور است.» از نگاه او «نسلهای قبلی مادران تمام تجربیات منفی خود را از والدگری سرکوب کردهاند تا بگذرد.»
همسرش چطور با این قضیه کنار آمد؟ او خودش اصرار داشت بچهدار شوند، بچههایی که حالا داشتند او را دیوانه میکردند: «من واقعا از او ممنونم. ما خیلی در این مورد حرف زدیم و او میفهمد که من چه حسی دارم. او دارد کمکم به نقش مادری فرو میرود. شغل من برایم خیلی مهم است. برای او بچهها در اولویت هستند. او ترجیح میدهد بیشتر در خانه باشد و پول کمتری درآورد.»
آندره جی مارشال درمانگر روابط و نویسنده بریتانیایی است که چندین کتاب منتشر کرده است. او میگوید هرگز مراجعی نداشته است که بگوید از داشتن بچه پشیمان است. این بزرگترین تابو است. «وحشت محض» چیزی است که والدین در مورد آن با من حرف میزنند. اینترنت و فضای مجازی، کودکپرستی را ایجاد کرده است، جایی که هر شکلی از ایفای نقش مادری به جز مادر وسواسی، مادر بد قلمداد میشود. اما کاملا پذیرفته است که به فردیت خود اهمیت بدهید و این سوال را مطرح کنید: «زندگی من چه معنایی دارد؟ و احساس نکنید که بچههایتان تنها معنای زندگیتان هستند.»
او از اینکه «فرهنگ مادری» در دهه گذشته خیلی مورد توجه قرار گرفته است خوشش نمیآید: «درابتدا خدا بود که میخواست ما را از دست خودمان نجات دهد، سپس عشق و حالا بچهها قرار است چنین نقشی داشته باشند. این محصول دوران طلاق است. پیش از این دوران، باور داشتیم که عشق وعاشق شدن یعنی خوشبختی ابدی. اکنون ما افسانه عشق ابدی را آزمایش کردهایم و برایش جایگزین یافتهایم: اینکه بچهها ما را برای همیشه دوست خواهد داشت، باعث میشود احساس امنیت، موفقیت و خوشحالی کنیم.» هنگامی که پس از تولد بچه این احساسات هیجانانگیز بوجود نمیآید، میتواند موجب ایجاد احساس پشیمانی غیرقابلوصفی شود.
کرنی مایر برایم ایمیلی بلند و دقیق فرستاد. او میگوید این امری بدیهی تلقی میشود که فرزندان زندگی والدین را تکمیل میکنند. اما این وظیفه اوست که به عنوان یک نویسنده علیه عبارت « بدیهی است» و ایدههایی مانند آن مبارزه کند: «بدیهی است که فرزند من مهمترین داشته زندگیام است. من هرگز نگفتهام که من اصلا مادربودن را دوست ندارم، اما گاهی از آن پشیمان میشوم. همین برای ایجاد یک جنجال جهانی کافی است. این چیزی است که ظاهرا یک زن نمیتواند و نباید به زبان آورد.» از نظر او میان آزادی فزایندهای که زنان هماکنون از آن لذت میبرند و آن را تجربه میکنند، با فشار روزافزونی که بر آنها برای مادر خوب بودن اعمال میشود، تطابقی وجود ندارد.
آیا بچههای خودش کتابش را خواندهاند؟ هردوی آنها درحالحاضر بزرگسالند: «دخترم خوانده و پسرم نه.» چطور پیش رفت؟ پاسخ میدهد: «فکر میکنم برای یک بچه خوب است که بداند مادرش متعلق به او نیست، که او زندگی و خواستههای خودش را دارد، که جهانش محدود به بچههایش نیست. این به بچهها آزادی میدهد تا شخصیت خودشان را بسازند.»
چند روز بعد با دختر الدر حرف زدم. مورگان. او چه احساسی در مورد پست مادرش داشت؟ جواب میدهد: «راستش خیلی عمومی شد. آدمهای زیادی بودند که او را دروغگو یا مادر وحشتناک خطاب کردند، چیزی که واقعا مرا غمگین کرد. چون من او را دقیق میشناسم. احتمالا حالا فقط به آنها نگاه میکنم و میخندم. چون مادر من عالی است، و همیشه برای من حاضر بوده است.» مادرش چیزی را که میخواست در کورآ پست کند به او نشان داده بود. بهعلاوه، آنها در مورد پشیمانی الدر قبلا حرف زده بودند و مورگان کاملا درک کرده بود. او میداند که مادرش عاشقش است.
آیا مورگان به زنان دیگر توصیه میکند که اگر از داشتن بچههایشان پشیمانند به آنها بگویند؟ اینگونه پاسخ میدهد: «فکر میکنم گفتن به آنها بهترین کار است. نه به این خاطر که شما دوستشان ندارید. بچهها میتوانند واقعا روی اعصابتان بروند و فقط در مورد خودشان فکر کنند. من هرگز حس نکردم که مادرم مرا نمیخواهد.»
مورگان خودش هم بچه نمیخواهد: «فکر میکنم من مادر وحشتناکی میشوم. خیلی خودشیفته هستم، و فقط در مورد خودم فکر میکنم.» الویت او چیزهای دیگری است: «رفتن به یک دانشگاه خوب، پول درآوردن و شروع کردن یک بیزینس. بیشتر دوستانم بچه نمیخواهند.» او به نظر کاملا مطمئن میآید اما خب مادرش هم در سن او کاملا مطمئن بود.
چطور کسی میتواند بفهمد که آیا والد خوبی هست یا نه، آیا این نقش را دوست دارد یا از آن متنفر است یا هردو؟ تمام مادرانی که من با آنها حرف زدم برای بارداریشان برنامهریزی کرده بودند و با این وجود از آن پشیمان هستند، احساسی که هرگز پیشبینیاش نمیکردند.
«اگر دوباره زندگی میکردی، و بچه نداشتی، حالا کجا بودی؟» این سوال را از ویکتوریا الدر پرسیدم. جواب داد: «هرگز باردار نمیشدم. دوست داشتم خیلی زودتر به دانشگاه برمیگشتم و بخاطر تغییرات در مسئولیتهای مالی و این واقعیت که مجرد بودم، میتوانستم مدرکم را بگیرم و برای کارشناسی ارشد بخوانم. و در یک گالری یا یک موزه هنری شغلی پیدا میکردم. نمیدانم که ازدواج میکردم یا نه، اما من همسر اخیرم را پیش از ملاقات با همسر سابقم دیده بودم. شاید من او را در خوابگاه میدیدم و سلام میکردم و بعد ازدواج میکردیم.احتمالا بچه نداشتیم و میتوانستیم به سفر برویم. چند تا مرغ و بز در حیاط پشتی داریم و بقیه حیواناتمان سگ و گربه هستند.»
منبع: گاردین
1 Comment
با احترام به این نوشته
با قدرت اعلام میدارم من مادر ۴ فرزند زیبا بااراده و پشتکار و موفق هستم .
من عاشق انها هستم و اصلا این دیدگاه را قبول ندارم.
به نطر من مادر شدن یعنی خلقت زیبایی یعنی زندگی زایی و یعنی عشق
من به داشتن فرزندانم و به مادر بودنم افتخار میکنم.